مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

سالهای رنگین من

عشق من مرسانا

 دختر نانازم  این روزها خیلی سرم شلوغه و نمیدونم به کدوم کارم برسم  شمام که در اولویت کارهام قرار داری واسه همین نمیرسم زود به زود بیام اپ کنم . این روزها خیلی دلبری میکنی هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم دیگه طاقت ندارم یه لحظه تنهات بزارم بعضی وقتا نمیشه کارای خونه رو انجام بدم البته خودمونیم چون میخوایم اسباب کشی کنیم خودمم حوصله ندارم .  شیرینکم دیروز بعد ازظهر که خواب بودیم (شماهم که طبق معمول رو تخت ما میخوابی بس که وول میخوری تختت واست کوچولویه ) دستم رو صورتم بود و خواب هفت پادشاه میدیدم که یه دفعه دیدم یکی داره سعی میکنه دستمو از رو صورتم برداره که بیدار شدم دی...
29 خرداد 1392

حرف بزن دخترکم

  شیرینم مرسانا جون     از دیروز یاد گرفتی دائم تکرار میکنی بابا بابا و دددددد .    نمیدونی چه قدر ذوق زده شدیم به خصوص بابایی       دیگه دم به دقیقه میگن بابایی که شمام تکرار کنی     پس من چی     خوشحالم نفسم که اول بابا گفتی     یادت باشه همیشه بابایی سر خط زندگیه  بدون بابایی من     و شما بی یار و یاوریم احترامش دوست داشتنش  واجبه     دختر نازم بابایی عاشقانه و خالصانه دوست دارن میخوام      حالا که اولین کلمه ت بابا بود  همیشه ای...
29 خرداد 1392

دوست دارم دخترم

دختر ناز و قشنگم میخوام واست از کارایی که انجام میدی و دلمو میبری حرف بزنم کارایی که شاید خیلی از مادرا باهاش سر و کار دارن و اون لحظه میخوان هرگز تموم نشه ولی متاسفانه بعضی اوقات ممکنه اون خاطره قشنگ ولی ساده تو گنجه ذهنمون یه گوشه ایی پرتاب بشه و خاک بخوره واسه همین میخوام تموم اون لحظه ها اینجا ثبت بشه . نازنینم از کدوم دلبری هات بگم اخه وجودت خودش واسه من دلبری میکنه از  اون لحظه ایی که بیدار میشی و لبخند نازت به من یاداوری میکنه من یه مادرم یا از اون لحظه ایی که تو ماشین سر تو بالا میکنی و به من لبخند میزنی و من مست بودن با تو میشم و یا اون نگاه پر از انتظار نصف شبت واسه شیر خوردن که صبورانه بودن منو ت...
28 خرداد 1392

بخواب کوچولوی من

اول از همه رو تخت دراز میکشی که مثلا بخوابی اینجوری... حالا یه نگاه به مامانی و اماده واسه بی قراری یه چرخش از این طرف به اون طرف به شکم برمیگردی البته چند بار تا خوابت ببره نانازم واسه دیدن بقیه عکسها لطفا ادامه مطلب.....     ...
21 خرداد 1392

جوجو کوچولوی نه ماهه من

    عشق من نفسم امروز نه ماهه شدی  مبارکههههههههه   هر روز که میگذره خوشحال تر از روز قبلم چون با وجود تو دختر نازم زندگیم صد برابر   زیباتر شده  خورشید روشن تر می تابه ماه زیباتر می درخشه نسیم خنکتر میوزه    دوست داشتن واسم مفهومش عمیق تر شده ومن عاشق تر شدم  همه اینارو   با وجود تو دلبندم درک کردم  . بی قرارم مشتاقم  تا روزی که تو شیرینکم رو  یک   خانم برازنده ببینم. به امید اون روز                    &...
20 خرداد 1392

شبهای تابستون

عسلک مامان     امشب با دختر دایی های من رفتیم گردش و پارک.     شما هم مثل همیشه دخمل ناز و گلی بودی شب قبلش  هم                                            با زندایی جون و فریبا جون رفتیم پارک که عکسشو تو پست    قبلی گذاشتم . این از محسنات تابستونه   حداقل شما کوچولوها خوب خوش میگذرونید و ما مادر و پدر ها هم از   خوشی شما خوشیم نازگلکم. دوستتتتتتت...
16 خرداد 1392